می دونم میری یه روزی، یه روز از همین روزا
میگی دل خسته شده از تو و این بهونه ها
میگی طاقتم دیگه از دست تو تموم شده
میگم کو اون صبر ایوب ...؟؟ تو میگی تموم شده
میگم اما هنوزم دوست دارم به این کتاب
همون که ما می خوندیمو، فرشته می نوشتش ثواب
میگم اون همه شبا بیدار بودیم تا صبح با هم
توی محضر خدا عشق بازی می کردیم با هم
میشه که یادت بره جمله ی دوست دارمو
که می گفتم، که می گفتی، جز تو کسی ندارمو
میشه یه عمر خاطره یک شبه از ذهنت بره
دوست داری یاد انیس از خاطرت بیرون بره
دوست داری این دخترک تنها و آواره بشه
می خوای حتی یادشم برات یه خاطره نشه
دوست داری اون عشق پاک تموم بشه
یعنی دفتر خاطراتمون بسته بشه، مگه میشه؟؟؟
میگم آخه نمیشه، پس حرفا و قولا چی شد
اون جمله ی دوست دارم، اون عشق پاکمون چی شد
میگی این دنیای ما دنیای بی وفاییه
اون عشقی که موندنیه فقط عشق خداییه
میگم اما اینا همش بهونته، میخوای بری و نمونی
تقصیرو گردن میگیری، چون از عشقم پشیمونی
میگم فقط بگو که اون، اون غریبه ی بی وفا
چی داشت که من نداشتمو، منو شکستی بی صدا
میگی تو از همه سری، بحثم سر لیاقته
برو دنبال کسی که بدونی شایستته
میگم اما عزیزم قسم به شب بس که یه بار
اینقدر بهونه نیارو بگو چی بوده اصل کار
میگی باشه میگم ولی نرنجه لطفا خاطرت
یه جور باید کنار بیای با این عشقو با این دلت
میگی دیگه خسته شدم خیلی منو عذاب دادی
صبرم دیگه تموم شده، اینم دلی که بهم دادی
میگی همش ساکت بودم هیچی نمی گفتم بهت
دوست داشتم ... منم ...آره ... داشتم اما ... گفتم بهت...
دارم میگم تا بدونی منم یه روز عاشق بودم
اما دیگه از دست تو، خسته شدم ... خسته شدم
میگی دل خسته شده از تو و این بهونه ها
میگم دیدی گفتم میری یه روزی از همین روزا
اینم همون روز که میگفتی محاله ....
دیدی چه آسون یادت رفت، منو با کلی خاطره ...؟!؟!؟!
"04:15 بامداد سه شنبه 12 / 3 / 88