• وبلاگ : ***پاييز طلائي***
  • يادداشت : Beautiful Poem
  • نظرات : 29 خصوصي ، 31 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3      >
     
    آزادي هيچ وقت انتظار ما را نمي كشد، ما بايد در بدست آوردنش، از دل و جان دريغ نكنيم. چون در هيچ جايي از زواياي تاريخ سراغ نداريم كه آزادي و دموكراسي، سهل و آسان به دست آمده باشد.

    ((رالف والدو امرسون))

    سلام، عيدت مبارك..

    هميشه به خودت،

    تنها به خودت اطمينان داشته باش

    ودر هنگام مشکلات به آسمان نگاه کن.

    چرا که معمولا.....

    اطرافت خالي از دوستاني مي شود

    که تا ديروز به پاي رفاقت جان مي دادند!

    سلام عزيزم ديگه ما را تحويل نمي گيري تازه از آب كردن وبلاگت نيز ما را خبر نمي كني به هر حال ما شما را دوست داريم گرچه از شما بي مهري ببينيم و هزاران گل ديگه برام گلم
    امروز اولين بارون پاييزي همچنان در حال باريدن هست ، ميگن وقتي که بارون رحمت خدا مي باره وقت استجابت دعا هست ، ميگن وقتي رحمت ...؛ خدا مي باره هر چي که از خدا بخوايم بهمون ميده...

    التماس دعا

    سلام

    دوست عزيز هر كجا هستي موفق باشي

    خداحافظ


    دلها حيرون

    آدما نامهربون

    اشك حسرت برگونه عاشقاي مهربون

    مهر سكوت بر لبا

    حسرت مونده به دلا

    دل خسته

    اميد ازدست رفته

    سالها انتظار براي رفتن پيش خدا

    حسرت و رويا براي رسيدن به دريا...


    بيش از خودت به خدا عشق بورز؛ آنگاه همه به تو عشق خواهند ورزيد...

    اين وبلاگ قبلي سينما توگراف بود واين

    }www.ugn.persianblog.ir {

    من چند تا وبلاگ دارم ايناس

    [www.mojtabagaf.blogfa.com}

    افسانه ي من به پايان رسيده است و احساس مي کنم که اين آخرين منزل است!

    ديگر نه بانگ جرس کارواني، ديگر نه آواي رحيلي! تنهايي آرامگاه جاويد من است و درد و سکوت، همنشين

    تنهايي جاودانه ي من!

    سکوت نوميد و غمرنگ مغرب آرام و سنگين پيش مي آيد و مرا همچون ، سايه ي آواره اي در اين کوير، در

    خود محو مي کند و آفرينش باز در اقيانوسي از شب غرق مي شود و شب چنان بر عالم مي نشيند که گويي

    هيچ گاه بر نخواهد خواست، گويي نه هرگز ديروزي بوده است و نه فردايي خواهد بود و من، همچون شبحي

    از اين شبهاي کوهستانهاي ساکت، صحراهاي به خواب رفته، ويرانه هاي نوميد، قبرستانهاي عزادار و اين

    شهرهاي آلوده و عفن، مي گريزم و لب فرو بسته از ترانه، لب فرو بسته از ترنم، سر به اين دشت بي اميد

    مي نهم تا... پايان گيرم.

    معلم شهيد، علي شريعتي...

    از لطفتون بينهايت ممنونم، اميدوارم تمام لحظاتتون سرشار از شادي باشه

    در پناه خدا..

    يا علي..

    سلام

    ممنون از لطفتون و ممنون از حضور هميشگي شما...

    فصل پرواز از راه رسيد
    زمستون با سرديش از خاطره ها پر کشيد
    شباي سرد و سياه
    جاي خودشون رو دادن به گل هاي بنفشه
    يخ سرد خاطره
    پيوست به آرامش براي هميشه...

    دلتنگ تر از هميشه چشمانم را بر روي هم مي گذارم و نم اشك غمهايم را بر روي گونه هايم احساس مي كنم ، اين گريه ها نيز مرهمي بر دل زخمي ام نيست...


    نواي ساز دوره گرد پير در سکوت شب به گوش مي رسد ، نوايي غم انگيز اما دلنشين ، نوايي عاشقانه براي يار دلنشين ؛نواي جدايي و دلتنگي ، و شايد اين نوا نوايي عاشقانه براي يار دلنشين باشد براي معشوق خود در يکي از خانه هاي اين شهر...
    اي غريبي که دلم را با سخن عشق آشنا کردي ، مرا از من بودن رها کردي ؛ اي عزيزي که در بستر خود خفته اي ؛ نواي سازم را مي شنوي ؟ بيا لب پنجره ، نگاه کن به اين عاشق هميشه منتظر ؛ بيا و لبخندت را به رويم هديه کن ؛ گل هاي ياس سپيد اتاقت را بر سرم هديه کن ؛ بيا و بار ديگر پيوند مان را تکرار کن ، من منتظر را چون هميشه خوشحال کن...

    چقدر زنده ماندن دشوار شده است! ديوارهاي عبوس و مرگ اندود زندگي در اينجا بدينگونه، لحظه به لحظه،

    از چهارسو پيش مي آيند و اين تنگنا را، هردم فشرده تر و تنگتر مي کنند.

    ديوارها اکنون درست به من رسيده اند، با پوست بدنم تماس ياقته اند، سينه ام را به سختي مي فشرند.

    باور نمي کنم، هرگز باور نمي کنم که سالهاي سال همچنان زنده ماندنم به طول انجامد. يک کاري خواهد شد

    زيستن مشکل شده است و لحظات چنان به سختي و سنگيني بر من گام مي نهند و دير مي گذرند که احساس

    مي کنم خفه مي شوم. هيچ نمي دانم چرا؟

    اما مي دانم کس ديگري به درون من پا گذاشته است و اوست که مرا چنان بي طاقت کرده است که احساس

    مي کنم ديگر نمي توانم در خودم بگنجم. در خود بيارامم، از بودن خويش بزرگتر شده ام و اين جامه بر من

    تنگي مي کند .

    اين کفش تنگ و بيتابي فرار ! عشق آن سفر بزرگ!..

    چه خيال انگيز و جانبخش است اينجا نبودن....

    معلم شهيد، علي شريعتي..

    سلام، از لطف حضورتون ممنونم..

    هميشه واقعيت تلخه و حقيقت شيرين، اين عكسا فقط بخش كوچكي از

    واقعيت هاي اجتماعي ..

    من فقط مي خوام بگم كه حواسمون باشه و چشمامون رو نبنديم..

    به اميد روزي كه شاهد اين صحنه هاي زشت و مشمئز كننده نباشيم..

    در هر صورت اگه باعث ناراحتيتون شدم، معذرت مي خوام..

    سلامت و پايدار باشين..

    در پناه خدا..

    يا علي

       1   2   3      >