سلام ای کهنه عشق من .... که یاد تو چه پا بر جاست
سلام بر روی ماه تو ... عزیز دل سلام از ماست...
تو یه رویای کوتاهی ... دعای هر سحرگاهی
شدم خواب عشقت چون ... مرا این گونه میخواهی...
من آن خاموش خاموشم ... که با شادی نمی جوشم
ندارم هیچ گناهی جز ... که از تو چشم نمی پوشم...
تو غم در شعر آوازی .... شکوه اوج پروازی
نداری هیچ گناهی جز ... که بر من دل نمی بازی...
مرا دیوانه می خواهی ... ز خود بیگانه میخواهی
مرا دل باخته چون مجنون ... ز من افسانه می خواهی...
شدم بیگانه با هستی ... ز خود بی خود تر از مستی
نگاهم کن نگاهم کن ... شدم هر آنچه می خواستی...
سلام ای کهنه عشق من ... که یاد تو چه پابرجاست
سلام بر روی ماه تو ... عزیز دل سلام از ماست...
بکُش دل را شهامت کن ... مرا از غصه راحت کن
شدم انگشت نمای خلق... مرا تو درس عبرت کن...
بکن حرف مرا باور ... نیابی از من عاشق تر
نمی ترسم من از اغراق... گذشته آب از سرم دیگر...
گفتم به گل زرد چرا رنگ منی؟
افسرده و دلتنگ چرا مثل منی؟
من عاشق اویم که رنگم شده زرد
تو عاشق کیستی که هم رنگ منی...؟!؟!؟!
تمام خواهشم از درد تنهایی است، باور کن
تمام هستی ام یک قلب رویایی است، باور کن
به یادت می نویسم تا دوباره باز برگردی
که کوچه بی تو در بن بست تنهایی است، باور کن
پس از تو انتظارم، اعتبارم، می رسد پایان
و این انجام عشقی پاک و شیدایی است، باور کن...